دل نوشته کلبه خاطرات| انجمن نقطه ویرگول
خلاصه دلنوشته کلبه خاطرات:
پشت شیشههای بخار گرفته در میان کلبهی خاطراتم ایستادهام و ذهنم در میان دفتر کهنه و ورقِ کاهی سفر میکند تا بالاخره میرسد به همان جملات بینقطه سر خط؛
-جانم به قربانت، برگرد؛ برگرد که بدون تو دنیای من طعم زهرمار میدهد!
قسمتهایی از دلنوشته:
باز رسیدم به همان نقطه از خاطرات، همان کافهی همیشگی و عِطرِ اسپرسو و شکلات داغ!
تم مشکی- سفید و میز و صندلیهای ساخته شده از چوب و چرم، گوشهی دنج و خلوت کافه و نگاه عسلی او دلم را سرشار از حس ناب میکند.
لبخند به ل*ب مینشانم و نزدیک میشوم؛ دو قدم مانده به میز، سرجایم متوقف میگردم، میترسم قدم از قدم بردارم و باز او برود.
لبخندش مهر تاییدی بر نرفتنش است؛ پس تردید را کنار میگذارم و بر روی صندلی جای میگیرم.
لبخندش را عمق میبخشد، سپس دستم را که روی میز است میگیرد و با انگشتانش خطهایی فرضی روی پوست لطیفم رسم میکند. با آمدن پیشخدمت دستش را عقب میکشد و مشغول دادن سفارشات به او میشود.
طبق معمول برای خودش اسپرسو و برای من شکلات داغ سفارش میدهد. ده دقیقهای میگذرد و سفارشهایمان روی میز قرار میگیرد. صدای بگو بخندمان هم داد مدیر کافه را در میآورد اما هنوز با رو داری تمام همانجا نشستهایم.
روی صندلیِ گهوارهایام رو به روی جنگل سرسبز و نم، نم باران نشستهام و قهوهی تلخم را سر میکشم.
یادم میآید روزهایی را که بدون یک کیلو شکر قهوهام از گلویم پایین نمیرفت اما الان در این شرایط، تنها همان تلخی قهوه من سرما خوردهی محتاج آغو*ش او را آرام میکند. بیمعرفت است؛ نه؟ شیطان جلویش کم میآورد، نه؟!
راستی که شیطان است؛ شیطان فقط انسانی مانند او را گمراه میکند اما انسان کاری میکند که تا سالها زخم عمیق قلبت تازه بماند، زخمی که ارزشش با معیار عشق سنجیده میشود.
انسان راحت دل میشکند، انسان آسان قضاوت میکند، انسان تند و سرعتی قتلعام میکند، انسان بیرحم و بیمنطق، حکم میدهد.
جهت دانلود بر روی لینک زیر کلیک کنید!
https://www.noghtevirgoul.ir/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%DA%A9%D9%84%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA/
پشت شیشههای بخار گرفته در میان کلبهی خاطراتم ایستادهام و ذهنم در میان دفتر کهنه و ورقِ کاهی سفر میکند تا بالاخره میرسد به همان جملات بینقطه سر خط؛
-جانم به قربانت، برگرد؛ برگرد که بدون تو دنیای من طعم زهرمار میدهد!
قسمتهایی از دلنوشته:
باز رسیدم به همان نقطه از خاطرات، همان کافهی همیشگی و عِطرِ اسپرسو و شکلات داغ!
تم مشکی- سفید و میز و صندلیهای ساخته شده از چوب و چرم، گوشهی دنج و خلوت کافه و نگاه عسلی او دلم را سرشار از حس ناب میکند.
لبخند به ل*ب مینشانم و نزدیک میشوم؛ دو قدم مانده به میز، سرجایم متوقف میگردم، میترسم قدم از قدم بردارم و باز او برود.
لبخندش مهر تاییدی بر نرفتنش است؛ پس تردید را کنار میگذارم و بر روی صندلی جای میگیرم.
لبخندش را عمق میبخشد، سپس دستم را که روی میز است میگیرد و با انگشتانش خطهایی فرضی روی پوست لطیفم رسم میکند. با آمدن پیشخدمت دستش را عقب میکشد و مشغول دادن سفارشات به او میشود.
طبق معمول برای خودش اسپرسو و برای من شکلات داغ سفارش میدهد. ده دقیقهای میگذرد و سفارشهایمان روی میز قرار میگیرد. صدای بگو بخندمان هم داد مدیر کافه را در میآورد اما هنوز با رو داری تمام همانجا نشستهایم.
روی صندلیِ گهوارهایام رو به روی جنگل سرسبز و نم، نم باران نشستهام و قهوهی تلخم را سر میکشم.
یادم میآید روزهایی را که بدون یک کیلو شکر قهوهام از گلویم پایین نمیرفت اما الان در این شرایط، تنها همان تلخی قهوه من سرما خوردهی محتاج آغو*ش او را آرام میکند. بیمعرفت است؛ نه؟ شیطان جلویش کم میآورد، نه؟!
راستی که شیطان است؛ شیطان فقط انسانی مانند او را گمراه میکند اما انسان کاری میکند که تا سالها زخم عمیق قلبت تازه بماند، زخمی که ارزشش با معیار عشق سنجیده میشود.
انسان راحت دل میشکند، انسان آسان قضاوت میکند، انسان تند و سرعتی قتلعام میکند، انسان بیرحم و بیمنطق، حکم میدهد.
جهت دانلود بر روی لینک زیر کلیک کنید!
https://www.noghtevirgoul.ir/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%DA%A9%D9%84%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA/
۱.۸k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.